.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۰۱→
صندلی ماشین وتنظیم کردوهلش دادبه عقب...درحالیکه روی صندلی درازمی کشید،گفت:نگه داشتم تا6یه چرت بزنیم...به جونه دیاناازاول صبح دنبال کارای متینم...دسته گل بگیر،بروماشین وببرگل فروشی،بافیلمبردارهماهنگ کن،زنگ بزن تالار ازهمه چی مطمئن شو،کوفت کن،زهرمارکن...دارم ازخستگی میمیرم...خیلی خوابم میاد...توام فک کنم خسته باشی...ازصبح توآرایشگاه بودی. پس بگیریه چرت بزن تاساعت 6!!!
ودربرابرچشمای ازحدقه دراومده من،عینک دودیش وازروی چشمش برداشت وگذاشتش روی داشبرد.آلارم گوشیش وروی ساعت پنج ونیم تنظیم کردوسرش وتکیه دادبه پشتی صندلی...چشماش وبست ودریه چشم به هم زدن کپه مرگش وگذاشت!!!
چشمام شده بودقده دوتاپرتقال اونم ازنوع تامسون!!!
همچین برگشت باذوق گفت فهمیدم چیکارکنیم که فکرکردم می خوادبرم داره ببرتم کافی شاپی رستورانی پارکی جایی...نگوآقامی خواست بزنه کنار،کپه مرگش وبذاره...مرده شورت وببرن که هیچیت به آدمیزادنرفته!!!آخه خوابیدن این همه ذوق وشوق داره که تواونقدذوق مرگ شده بودی؟!نگاه چه راحتم لم داده روصندلی کپیده!!!یعنی انقدکمبودخواب داشت که درکسری ازثانیه خوابید؟!!واالمنم امروزساعت ۶ بیدارشدم،دیشبم ساعت ۲ خوابیدم ولی مثل این گودزیلا هلاک خواب نیستم!!!
نگاهی به چشمای بسته ولبخندروی لبش کردم...این دیوونه داره چه خوابی می بینه که اینجوری لبخندروی
لباشه؟!!فکرکنم داره خوابه دوس دختراش ومی بینه...اسکله به خدا!!!شایدم داره به ریش نداشته من بدبخت می
خنده!!!ببین چه راحت کپه اش وگذاشته...سنگ قبرت وبشورم الهی!!!
بی حوصله وکلافه نگاهم وازش گرفتم وسرم وبه پشتی صندلی تکیه دادم... خدایی خیلی خسته بودم!!دیشب تاحالا فقط چار ساعت خوابیدم...حداقل یه ۲ ساعت بخوابم که توان داشته باشم تاآخرعروسی شادوسرحال باشم...دلم نمی خوادتوعروسی بهترین دوستم چرت بزنم!!
نمی دونم کی وچجوری ولی بلاخره خوابم برد...
**********
باصدای آلارم گوشی ارسلان ازخواب بیدارشدم...گوشیش مدام زنگ می زد...زنگش خیلی رومخ بود!!دست درازکردم وگوشیش وکه روی داشبردبود،برداشتم...آلارم وقطع کردم ونگاهی به ارسلان انداختم...عین خرس کپه اش وگذاشته!!!مرده شوربرده درهرشرایطی می خوابه...حالا چه توآسانسورباشه چه توماشین اونم دقیقاروزی که عروسی بهترین رفیقشه!!
حالا من چجوری این وبیدارکنم؟!باجیغ ودادای من مگه بیدارمیشه؟!!
نگاهی به ساعت انداختم...وای6 شده!!!بدبخت شدیم...دیرشده!!مگه این گودزیلا گوشیش وروی پنج ونیم تنظیم نکرد؟!پس چرا الان زنگ زد؟!!نکنه این بیچاره نیم ساعته داره زنگ میزنه وماعین خرس خوابیدیم؟!دیرشد...خاک به گورم!!
ودربرابرچشمای ازحدقه دراومده من،عینک دودیش وازروی چشمش برداشت وگذاشتش روی داشبرد.آلارم گوشیش وروی ساعت پنج ونیم تنظیم کردوسرش وتکیه دادبه پشتی صندلی...چشماش وبست ودریه چشم به هم زدن کپه مرگش وگذاشت!!!
چشمام شده بودقده دوتاپرتقال اونم ازنوع تامسون!!!
همچین برگشت باذوق گفت فهمیدم چیکارکنیم که فکرکردم می خوادبرم داره ببرتم کافی شاپی رستورانی پارکی جایی...نگوآقامی خواست بزنه کنار،کپه مرگش وبذاره...مرده شورت وببرن که هیچیت به آدمیزادنرفته!!!آخه خوابیدن این همه ذوق وشوق داره که تواونقدذوق مرگ شده بودی؟!نگاه چه راحتم لم داده روصندلی کپیده!!!یعنی انقدکمبودخواب داشت که درکسری ازثانیه خوابید؟!!واالمنم امروزساعت ۶ بیدارشدم،دیشبم ساعت ۲ خوابیدم ولی مثل این گودزیلا هلاک خواب نیستم!!!
نگاهی به چشمای بسته ولبخندروی لبش کردم...این دیوونه داره چه خوابی می بینه که اینجوری لبخندروی
لباشه؟!!فکرکنم داره خوابه دوس دختراش ومی بینه...اسکله به خدا!!!شایدم داره به ریش نداشته من بدبخت می
خنده!!!ببین چه راحت کپه اش وگذاشته...سنگ قبرت وبشورم الهی!!!
بی حوصله وکلافه نگاهم وازش گرفتم وسرم وبه پشتی صندلی تکیه دادم... خدایی خیلی خسته بودم!!دیشب تاحالا فقط چار ساعت خوابیدم...حداقل یه ۲ ساعت بخوابم که توان داشته باشم تاآخرعروسی شادوسرحال باشم...دلم نمی خوادتوعروسی بهترین دوستم چرت بزنم!!
نمی دونم کی وچجوری ولی بلاخره خوابم برد...
**********
باصدای آلارم گوشی ارسلان ازخواب بیدارشدم...گوشیش مدام زنگ می زد...زنگش خیلی رومخ بود!!دست درازکردم وگوشیش وکه روی داشبردبود،برداشتم...آلارم وقطع کردم ونگاهی به ارسلان انداختم...عین خرس کپه اش وگذاشته!!!مرده شوربرده درهرشرایطی می خوابه...حالا چه توآسانسورباشه چه توماشین اونم دقیقاروزی که عروسی بهترین رفیقشه!!
حالا من چجوری این وبیدارکنم؟!باجیغ ودادای من مگه بیدارمیشه؟!!
نگاهی به ساعت انداختم...وای6 شده!!!بدبخت شدیم...دیرشده!!مگه این گودزیلا گوشیش وروی پنج ونیم تنظیم نکرد؟!پس چرا الان زنگ زد؟!!نکنه این بیچاره نیم ساعته داره زنگ میزنه وماعین خرس خوابیدیم؟!دیرشد...خاک به گورم!!
۱۴.۸k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.